میگوید:مسافرت بودم،تهران.شب بود.در تردید بودم که فردا به قم برویم یا به مشهد.از انجا که مسافرت مقداری هم به طول انجامیده بود،تمایلم به قم بیشتر بود ،چون سر مسیر برگشت به خانه بود.شب خوابیدم
خواب دیدم که به من می فهمانند نظر لطف اهل بیت به زندگیت هست.صبح شده بود.از خواب بیدار شدم.شاد شاد بودم،از این خواب با عزمی جزم،به قم رفتیم.و شب نیز در مسجد جمکران با بچه ها،چادر زدیم و خوابیدیم.و فردا بانیرویی مضاعف به سر خانه وزندگی خود برگشتیم.