روزنه ای از غیب

رویای صادقه-خواب واقعی-هدایت درونی - الهام -مکاشفه

روزنه ای از غیب

رویای صادقه-خواب واقعی-هدایت درونی - الهام -مکاشفه

خبر از مرگ


خواب دیدم بستگان یکی از دوستان در مسجدی جمع شده و ناراحت با عکس جوانی در مقابل مشغول مجلس ترحیم او هستند.سه روز بعد ان دوست طی حادثه ای از دنیا رفت.خدا رحمتش کند ‌‌‌‌‌‌‌‍‍








ذکر یا ذوالجلال و الاکرام

میگوید:خواب دیدم با یکی دارم حرف میزنم.در حین صحبت فهمیدم طرف قصد کشتن منو داره..پیشدستی کردم و باسنگ بر سرش کوبیدم .خون الود شد.من هم فرارکردم و او نیزخون الود بدنبالم دوید.هرچه بر سرعتم می افزودم فایده نداشت و او باز بدنبالم بود. 

در این حین به نظرم رسید برای خلاصی ازاو ذکر یا ذوالجلال و الاکرام رو بگم.و گفتم و در حین فرار تکرار میکردم.دیدم که ان قاتل به تدریج عقب افتاد و من نجات پیدا کردم.فهمیدم که این ذکر پر گهر و عظیم نجات بخش من بوده است. 

یاذوالجلال و الاکرام

دعای سمات

غروب یک روز جمعه بودتصمیم گرفتم دعای سمات را برای اولین بار بخوانم .دعا را تا اخر خواندم .برایم عجیب و سنگین بود که دعا به این بزرگی که خدا را به تمام اسما بزرگش و رسل و انبیا قسم میدهد تا بر محمد و الش صلوات و درود بفرستد در حقیقت همان صلوات است. 

شب خواب دیدم که تفهیم شدم برای سبکی و پرواز روح دو بال ذکر و صلوات لازمه .از خواب که بیدار شدم فهمیدم که صلوات چه عظمتی داره.و دعای سمات چه بزرگه.

امام زمان(عج) در جبهه موسیان

نامه شهید سیدمحمود (جمال) بنی هاشمی، پنج روز قبل از شهادت، به همرزمش شهید حسن شیخ شعبان:

...
نمی‌دانی چه معنویتی در اینجاست؛ دور از شهر و منجلاب‌های آنکه ساعت به ساعت در آن فرو می‌رویم. ان شاءالله سعادتش را پیدا می‌کنی و با هم در بهشت موعود دیدار می‌کنیم. می‌خواهم یکی از معجزات این جبهه (جبهه موسیان) را برایت بگویم ولی نمی‌دانم از کجا بگویم. از شور و حال برادران رزمنده، یا از ایثار آن‌ها، یا از معنویت منطقه... این نامه را در صبح عاشورا می‌نویسم. دیشب معجزه‌ای روی داد که باید در تاریخ ثبت شود. دیشب سه گردان از برادران رزمنده مراسم عزاداری و سینه زنی انجام می‌دادند؛ البته هر کدام در محوطه‌ای جداگانه که امام زمان (عج) آمد. فرمانده کل قوا آمد و در آن میان دست پیرمردی را گرفت و با خود روی تپه‌ای برد. دو گردانی که با هم بودند همه شاهد این قضیه بودند و به دنبال نور رفتند، ولی او از آن تپه به روی تپه‌ای دیگر می‌رفت. در آخرین لحظه یک برادر پاسدار با تلاش زیاد خود را به امام زمان (عج) رساند و دستش را بوسید. امام زمان (عج) فرمود: «به خدا سوگند شما پیروزیدآری این گفته امام زمان (عج) ما و فرمانده کل قواست و بعد، از دیده‌ها پنهان شد. این در تاریخ بی‌سابقه است که ششصد نفر یک دفعه امام زمان (عج) را ببینند. من به این خاطر این را می‌گویم که در اینجا معنویت است، اما چشمان ما آن بصیرت را ندشت که فرمانده خود (امام زمان (عج) را از نزدیک ملاقات کنیم. بعداً خبر رسید که آن پیرمرد در نیمه‌های شب به چادر خود برگشته ولی من دیگر از آن پیرمرد خبری ندارم. ولی حسن جان! از تو می‌خواهم که بعد از نماز برای ظهور امام زمان (عج) دعا کنی و بگویی: خدایا! خدایا! تو را به جان زهرا (س)، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار. از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا.... پنج شنبه ۶/۸/۶۱ سیدجمال بنی هاشمی.»اعزامی از روستای گل سفید گیلان(بین رودسر و لنگرود)

برگرفته از :کتاب گل های سپید.صفحه310و311.گرداوری و تدوین کمیل رضوان خواه.انتشارات امینان